جدول جو
جدول جو

معنی غبار افشاندن - جستجوی لغت در جدول جو

غبار افشاندن
(شُ دَ)
گرد برانگیختن. گرد پاشیدن:
دی غباری بر فلک میرفت گفتم کاین غبار
مرکبان شه ز راه کهکشان افشانده اند.
خاقانی.
ساحل آماده ای گشته ست هر آغوش موج
گر غبار از دل به بحر بی کنار افشانده ام.
صائب
لغت نامه دهخدا
غبار افشاندن
برانگیختن گرد و غبار گرد پاشیدن
تصویری از غبار افشاندن
تصویر غبار افشاندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ عَ کَ دَ)
شاباش کردن. افشاندن مسکوک زر و سیم یا نقل و نبات و امثال آن بر سر پادشاه یا تازه عروس یا تازه داماد:
به شاهی بر او آفرین خواندند
نثار شهی بر وی افشاندند.
فردوسی.
به استقبال شد با نزل و اسباب
نثار افشاند بر خورشید و مهتاب.
نظامی.
دعای تازه برخواندند هر یک
نثار نو برافشاندند هر یک.
نظامی.
گر وفااز رخ برافکندی نقاب
بس نثارا کآن زمان افشاندمی.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ / رِ زَ دَ)
گرد زدودن:
تخت گیرد کلاه بستاند
بنشیند غبار بنشاند.
نظامی.
- غبار غم نشاندن، غم از دل زدودن:
هر صبح فتح باب کن از انجم سرشک
بنشان غبار غصه به باران صبحگاه.
خاقانی (؟)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
کنایه از گریه کردن بسوز و خون گریستن و اشک گلگون ریختن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کنایه از گریه کردن و اشک سرخ ریختن و خون گریستن. (آنندراج). خون گریستن. (از شمس اللغات). ناروان افشاندن. ناروان باریدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غبار نشاندن
تصویر غبار نشاندن
رفتن روبیدن زدودن گرد و غبار، غبار غم و اندوه را فرو نشاندن
فرهنگ لغت هوشیار